تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
دلیل کم شدن مطالب

با سلام خدمت بازدید کنندگان گرامی. دلیل کم شدن مطالب سایت اینه که اقا حسین ما ازدواج کردن و وقت زیادی ندارن که برای ما داستان تعریف کنن.

ولی تلاش خودمو میکنم تا خاطراتشو در غیاب همسرش بازگو کنه و من هم بنویسمشون...

بـــا تــــشــــکــــر....

<-Text1->

فرید

هجویات حسین,,

داشتم از زاهدان میومدم.

با خودم 5 کیلو شیشه اورده بودم.

سر راه آدمو میگشتن و ساک هارو چک میکردن.

نمیدونم چی شد ک ساک منو نگشتن فک کنم حواسشون نبود.

خلاصه ما خوشال بودیم ک مارو نگشتن و راحت میتونیم بیایم تو شهر خودمون.

رفتم سوار اتوبوس بشم دیدم ی گله سگ دارن میارن.

دویدم رفتم رو بوفه نشتم.

سگا اومدن تو ماشین.حدود بیست تا بودن.

همه جارو بو میکشیدن تا ب من شک کردن.

اومدن ک منو بگردن بهشون ی اخم کردم و اشاره کردم بهشون ک برن.

اخمو ک کردم جیغ جیغ کردن و رفتن

خلاصه ما تونسیم این 5 کیلو شیشه رو ب راحتی برسونیم ب مقصد و مردم شهرمون رو داغون کنیم

 

<-Text1->

فرید

هجویات حسین,,,,,,,,,,

گسترش سرزمین ها

اون موقع ها ماشین ک نبود!!!مجبور بودم با اسبم اینور اونور برم.

سوار اسبم میشدم و ب سرزمین های مختلف سفر میکردم.

راه خیلی طولانی بود. منم آدمی نیسم ک دروغ بگم ک اصن استراحت نمیکردم.

چرا مثلا هر24ساعت نیم ساعت میخوابیدم و ب راهم ادامه میدادم.

وقتی میرسیدم به ی سرزمین کلی ب مردمش کمک میکردم برا اینکه بزرگ بشه سرزمینشون .

بعد از مدتی ریش سفیدای اون سرزمین تصمیم میگرفتن ک منو مالک اون سرزمین قرار بدن.

و ب من ی لقب میدادن مثل آرش،حسین خان و ...

من ک نمیتونسم برای همیشه توی اون سرزمین بمونم مجبور میشدم ک از اونجا برم.

خلاصه ما همینطوری از این سرزمین ب اون سرزمین میرفتیم و گسترش میدادیم سرزمین هاشونو...

(مطلب بدن تغییر از حسین گفته شده)

<-Text1->

فرید

هجویات حسین,,,,,,,,,

ليست صفحات
تعداد صفحات : 3
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

<-Text1->

فرید