تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
حقیقت تلخ

امروز میخوام یه حقیقت تلخ رو براتون بگم.

این آقا حسین که از این شاهکار های خودش میگه و من مینویسم یه روز دندونش درد گرفته و میخواسه بره دندون پزشکی؛

البته بچه بوده حدودا 10 یا 12 سال؛ خلاصه با داداش و پدر مادرش میرن دندون پزشکی.

حالا خونه اینا اینور شهر دندون پزشکی اونور شهر.

حسین میره رو یکی از صندلی ها میشینه تا نوبتش بشه.

قیافشو طوری نشون میده که انگار اصلا نمیترسه؛

وقتی میبینه واسه او بچه که دارن دندونشو درست میکنن آمپول بی حسی میزنن ترس همه وجودشو میگیره؛

آقا این از ترس از تو مطب میزنه بیرون با سرعت زیاد فرار میکنه داداشش هم دنبالش که بگیرش.

کلی وقت تو حیاط بیمارستان میدوید بعدش میزنه بیرون از حیاط تو خیابون؛

از بیمارستان تا خونه رو میدویده تا رسیده به خونشون.

خلاصه از اون روز دیگه نگفته که دندونم درد میکنه...

(دوستان این مطلب از زبان برادر آقا حسین گفته شده که خود حسین تکذیب میکنه ولی راسته)

<-Text1->

فرید

هجویات حسین,,,,,,,,,

دزدی از بانک

اوایل سال61 بود اون زمان اوضاع مالی من زیاد خوب نبود یعنی وضع مالی هیچ کسی خوب نبود. تو جیبم ک دست میکردم ی هزاری در میومد.

ی روز ک با بچه ها دور هم جمع شدیم گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم ک یکی از بچه ها گفت بریم بانک بزنیم.

منم زیاد وارد نبودم تو بانک زدن ولی قبول کردم. خلاصه شب شد و رفتیم در بانک. در بانک قفل بود دیگه کلید در خونه ننه رو در اوردم دیدم توش نمیره.

ی خورده لا دندون هام عقب جلوش کردم بعد زدم تو در بانک، دیدم باز شد.

رفتیم تو بانک دیدم گاو صندوق هم قفل بود،یادم افتاد ک دیشب پیرهنم پاره شده بود ی سوزن بهش زده بودم، سوزن رو در اوردم ی خورده تو گاو صندوق پیچوندم در اون هم باز شد،

همین ک باز شد پول ها ریختن بیرون.

از اونجا بود ک پولدار شدیم و اوضاع مالی ما رو ب رشد شد...

<-Text1->

فرید

لغتنامه عباس,,,,,,,,,,

سرنوشت عباس

اون موقع ها عباس ی چیزایی میخوند.

من زیاد از شعراش خوشم نمیوم ولی واسه دلخوشیش شعراشو رو نوار ضبظ میکردم.

نوار هارو ی گوشه انداختم. ی روز رفیقم اومد خونمون.

نوار هارو دید/ گفت:داداش من اینارو ببرم تو ماشین گوش بدم؟

منم ک نمیدونسم اینا اون نوار ها هستن گفتم باشه.

نوار هارو که برد فهمیدم نوار های عباس بوده. با خودم گفتم آبروم رفت ک رفت.

فرداش رفیقم ک اومد پیشم از خجالت سرم رو بالا نیاوردم.

بهم گفت:پسر اینا دیگه چی بود؟؟؟

با خودم گفتم دیگه تمومه...

گفت:خیلی عالی بودن ب دوستامم دادم خیلی خوششون اومد اومدم بقیشم ببرم.

از اون موقع بود که خوانندگی رو شروع کرد.

ولی افسوس ک حالا پیر شده و فقط تو دستشویی میخونه...گریه

<-Text1->

فرید

همرزمی با حسین فهمیده,,,,,,,,,,,,,,,

ليست صفحات
تعداد صفحات : 3
<-Text1->

فرید