تبلیغات
اقا ما خیلی درسمون خوب بود.
حسابی درسام رو خونده بودم برای کنکور.
شب میخاسم بخابم دیدم دارن در میزنن. رفتم در رو باز کردم دیدم ی زنه داره گریه میکنه و میگه بچم نمیتونه قبول بشه.
اقا ما تحت تاثیر قرار گرفتیم و قبول کردیم ک ی کاری بکنیم.
فردا ک رفتیم سر جلسه کنکور بهش ی چشمک زدم. خودش همه چیز رو فهمید. قشنگ همه سوالا رو ک نوشتم برگمو با اون عوض کردم.
بعدش خبر رسید ک پسره نفر اول کنکور شد.
من از اون ب بعد هرچی درس خوندم تو مخم نرفت ک نرفت....