تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
گسترش سرزمین ها

اون موقع ها ماشین ک نبود!!!مجبور بودم با اسبم اینور اونور برم.

سوار اسبم میشدم و ب سرزمین های مختلف سفر میکردم.

راه خیلی طولانی بود. منم آدمی نیسم ک دروغ بگم ک اصن استراحت نمیکردم.

چرا مثلا هر24ساعت نیم ساعت میخوابیدم و ب راهم ادامه میدادم.

وقتی میرسیدم به ی سرزمین کلی ب مردمش کمک میکردم برا اینکه بزرگ بشه سرزمینشون .

بعد از مدتی ریش سفیدای اون سرزمین تصمیم میگرفتن ک منو مالک اون سرزمین قرار بدن.

و ب من ی لقب میدادن مثل آرش،حسین خان و ...

من ک نمیتونسم برای همیشه توی اون سرزمین بمونم مجبور میشدم ک از اونجا برم.

خلاصه ما همینطوری از این سرزمین ب اون سرزمین میرفتیم و گسترش میدادیم سرزمین هاشونو...

(مطلب بدن تغییر از حسین گفته شده)

<-Text1->

فرید

هجویات حسین,,,,,,,,,

حقیقت تلخ

امروز میخوام یه حقیقت تلخ رو براتون بگم.

این آقا حسین که از این شاهکار های خودش میگه و من مینویسم یه روز دندونش درد گرفته و میخواسه بره دندون پزشکی؛

البته بچه بوده حدودا 10 یا 12 سال؛ خلاصه با داداش و پدر مادرش میرن دندون پزشکی.

حالا خونه اینا اینور شهر دندون پزشکی اونور شهر.

حسین میره رو یکی از صندلی ها میشینه تا نوبتش بشه.

قیافشو طوری نشون میده که انگار اصلا نمیترسه؛

وقتی میبینه واسه او بچه که دارن دندونشو درست میکنن آمپول بی حسی میزنن ترس همه وجودشو میگیره؛

آقا این از ترس از تو مطب میزنه بیرون با سرعت زیاد فرار میکنه داداشش هم دنبالش که بگیرش.

کلی وقت تو حیاط بیمارستان میدوید بعدش میزنه بیرون از حیاط تو خیابون؛

از بیمارستان تا خونه رو میدویده تا رسیده به خونشون.

خلاصه از اون روز دیگه نگفته که دندونم درد میکنه...

(دوستان این مطلب از زبان برادر آقا حسین گفته شده که خود حسین تکذیب میکنه ولی راسته)

<-Text1->

فرید

هجویات حسین,,,,,,,,,

دزدی از بانک

اوایل سال61 بود اون زمان اوضاع مالی من زیاد خوب نبود یعنی وضع مالی هیچ کسی خوب نبود. تو جیبم ک دست میکردم ی هزاری در میومد.

ی روز ک با بچه ها دور هم جمع شدیم گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم ک یکی از بچه ها گفت بریم بانک بزنیم.

منم زیاد وارد نبودم تو بانک زدن ولی قبول کردم. خلاصه شب شد و رفتیم در بانک. در بانک قفل بود دیگه کلید در خونه ننه رو در اوردم دیدم توش نمیره.

ی خورده لا دندون هام عقب جلوش کردم بعد زدم تو در بانک، دیدم باز شد.

رفتیم تو بانک دیدم گاو صندوق هم قفل بود،یادم افتاد ک دیشب پیرهنم پاره شده بود ی سوزن بهش زده بودم، سوزن رو در اوردم ی خورده تو گاو صندوق پیچوندم در اون هم باز شد،

همین ک باز شد پول ها ریختن بیرون.

از اونجا بود ک پولدار شدیم و اوضاع مالی ما رو ب رشد شد...

<-Text1->

فرید

سیستم عامل :
امروز :

<-Text1->

فرید