تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات

داشتم از زاهدان میومدم.

با خودم 5 کیلو شیشه اورده بودم.

سر راه آدمو میگشتن و ساک هارو چک میکردن.

نمیدونم چی شد ک ساک منو نگشتن فک کنم حواسشون نبود.

خلاصه ما خوشال بودیم ک مارو نگشتن و راحت میتونیم بیایم تو شهر خودمون.

رفتم سوار اتوبوس بشم دیدم ی گله سگ دارن میارن.

دویدم رفتم رو بوفه نشتم.

سگا اومدن تو ماشین.حدود بیست تا بودن.

همه جارو بو میکشیدن تا ب من شک کردن.

اومدن ک منو بگردن بهشون ی اخم کردم و اشاره کردم بهشون ک برن.

اخمو ک کردم جیغ جیغ کردن و رفتن

خلاصه ما تونسیم این 5 کیلو شیشه رو ب راحتی برسونیم ب مقصد و مردم شهرمون رو داغون کنیم

 




مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید: برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:
بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .
شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:
نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







<-Text1->

فرید